
چکيده
سران بابيت و بهائيت از جمله متنبيان سدههاي اخير هستند که با استناد به روايات دعوت قائم موعود(ع) به امر جديد، از ادعاهاي نبوت و رسالت سخن گفتهاند و با رونمايي از دو کتاب «بيان» و «اقدس» ادعاي نسخ شريعت اسلام و ظهور شريعت تازه و کتاب آسماني جديد دارند و با شعار امي بودن در پي القاي تازگي و بداعت ادعاها و آموزههايشان به مخاطب هستند.
اين نوشتار با روش پژوهش توصيفي – تحليلي ضمن بررسي و نقد ادعاها و اقدامات سران اين جريانهاي سياسي – مذهبي به پيشينهشناسي مسأله در جريانهاي باطني پيشين (اسماعيليه، نصيريه، حروفيه، پسيخانيه و …) پرداخت و نتايج به دست آمده از تحليل اسناد و مدارک تاريخي، گواه آن است که ادعاهاي عليمحمّد شيرازي و حسينعلي نوري، ريشه در جريانهاي باطني پيش از آنان دارد و در حقيقت ادعاهاي به ظاهر تازه سران بابيت و بهائيت بازگوي سخنان كهنه جريانهاي پيش از آنان است.
کليد واژه
نبوت، پيشينه بابيت و بهائيت، خاتميت، نسخ اسلام، عليمحمّد شيرازي، حسينعلي نوري
مقدمه
دو جريان بابيت و بهائيت از مدعيان معاصر مهدويت و نبوت هستند؛ علي محمد شيرازي (ملقب به باب و بنيانگذار جريان بابيت) ادعاي مهدويت کرد؛ سپس با بهرهگيري از احاديثي که مهدي را صاحب امر جديد و کتاب نو ميداند، از نبوت سخن گفت. حسينعلي نوري (ملقب به بهاء و بنيانگذار بهائيت) نيز در پي اثبات اين ادعا برآمد تا پس از او با بهرهگيري از بشارتش (من يظهره اللهي)، ادعاي نبوت جديد را مطرح کند. اين دو در ادعاهايشان از امي بودن خود سخن راندند تا بداعت و تازگي ادعاهاي خود را به مخاطب القا کنند؛ ليكن شواهد فراواني نشان ميدهد که سران اين دو فرقه از جريانهاي پيش از خود اثرپذيرفته و الگو گرفتهاند. برخي از فرقهنگاران معاصر نيز به اين موضوع اشاره كردهاند:
نويسندهٴ «فرقه اسماعيليه» از تأثير جريانهاي اسماعيليه بر بهائيت مينويسد (نك: هاجسن، 1387: 378) و محقق مدخل پسيخانيهٴ «دانشنامه جهان اسلام» نيز گرايش نقطويان به بابيت و ياريرساندن به عليمحمّد شيرازي در پروژه دينسازي را گزارش ميكند.(رضازاده لنگرودي، 1379: 652) صاحب كتاب «حروفيه» نيز از قرائني سخن ميگويد كه از الگوگيري بابيت از حروفيه و نقطويه پرده برميدارد.(خياوي، 1379: 21)
اين نوشتار نخست به طرح ادعاها و اقدامات اين دو جريان در موضوع نبوت و پيشينهشناسي آن ميپردازد؛ سپس اعترافات و تناقضات آنان را بيان کرده و در نقد گفتار و کردارشان ميکوشد.
1. ادعاهاي نبوت و رسالت
اين بخش به بيان ادعاها و اقدامات سران بابيت و بهائيت در موضوع نبوت و پيشينه آنها ميپردازد:
1. 1. تصريح در ادعا
شيرازي پس از ادعاهاي نادرست بابيت و مهدويت، ادعاي نبوت را مطرح کرد و در نامهاي (ادعايي) به شهابالدين آلوسي از بعثت الهي خود پس از رسالت حضرت محمّد6 نوشت. (بلاغي، 1381: 52 – 53) وي در کتاب «بيان عربي» از لزوم وجود حجت الهي و کتاب آسماني در هر عصر و زمان مينويسد و مدعي است که در سال 1270ق، او حجت الهي و کتابش «بيان» مصحف آسماني است. (شيرازي، 132، واحد 1، 3) وي در اين نوشته، ضمن تأييد نبوت پيامبر اسلام6 بر اعتبار و حجيت کتاب خود (بيان) تأکيد ميکند و خود را حجت خدا در زمين مينامد كه اين، ادعاي بعثت و نبوت است. (شاهرودي، 1392: 58) او در کتاب بيان فارسي با کاربست مغالطه، ادعاي نبوت خود را با نبوت و رسالت حضرت عيسي7 و پيامبر خاتم6 مقايسه کرده و چنين مينمايد که مخالفان ادعاهاي او، همانند مخالفان عصر پيامبر خاتم6 هستند که نخست با ايشان مخالفت ميکردند؛ سپس ايمان آوردند. وي علت مخالفت مخالفان صدر اسلام را اينگونه مينمايد که در ابتدا نميدانستند که بعثت حضرت محمّد6 همان ظهور حضرت عيسي7 به نحو اشرف است و کتاب قرآن همان انجيل تکامل يافته است؛ هنگاميکه دانستند ايمان آوردند؛ اگر اين حقيقت بر مخالفان من نيز آشکار شود که ظهور قائم بيان (شيرازي) همان رسول الله6 به نحو اشرف و «بيان» همان قرآن کريم است که به نحو اشرف نازل شده است، هيچ يک از مؤمنين به قرآن از دين خود خارج نشده و در چشم به همزدني ايمان آورده و بيان را تصديق ميکردند، چون عدم ايمان به من نزد خدا مردود است.(شيرازي، بيتا 1: 55) از اين مغالطه شيرازي و ديگر نوشتههاي او روشن ميگردد که او خود را برتر از همه انبياء الهي ميانگاشت و مظهر نفس پروردگار ميپنداشت. وي عقيده داشت که با ظهورش آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن به پا ميشود. (شيرازي، بيتا 3: 18)
نوري نيز از قافله ادعاهاي شيرازي بازنماند و در قالب مناجات با خدا، از بعثت الهي و ادعاي نبوت خود سخن گفت. (نك: نوري، 1310: 213)
در اينباره گزارشهاي بسياري از سران و مبلغان بهائيت رسيده است:
الف. عباس افندي (دومين سرکرده بهائيت و ملقب به عبدالبهاء) شيرازي و نوري را از پيامبران مستقل معرفي ميکند: «آن مظاهر نبوّت کلّيّه که بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهيم حضرت موسي حضرت مسيح و حضرت محمّد و حضرت اعلي و جمال مبارک». (افندي، 1988: 124)
ب. شوقي افندي (از سردمداران بهائيت و ملقب به ولي امر الله) شيرازي را مظهر امر الهي و حامل وديعه رباني دانسته و از قول او درباره عظمت مقام رسالتش مينويسد كه وي خود را وجه خدا و نور او ميدانست.(افندي، 1992: 40)
ج. اسلمنت (از نويسندگان بهائيت) در گزارش ادعاهاي شيرازي به اكتفا نكردن وي به ادعاي مهدويت اشاره كرده و مينويسد كه او با انتخاب لقب «نقطه اولي»، خود را در شمار انبياي مؤسس شريعت قرار داد.(اسلمنت، 1988: 24 – 25)
د. محمّدحسيني (از نويسندگان بهائيت) مراد از واژهٴ «باب» را بابيت مدينه الهيه ميداند كه شيرازي نخستين باب براي ورود به مدينه الهيه بود. وي مراد حقيقي از بابيت را مقام رسالت و يا مظهريت ميداند.(محمّدحسيني، 1995: 191)
2. 1. اقدامات مشابه مدعيان
بررسيها نشان ميدهد که ادعاهاي شيرازي و نوري درباره نبوت تشابههاي بسياري با مدعاي جريانهاي انحرافي پيشين مدعي نبوت دارد که به نمونههايي از آنها اشاره ميشود:
1. 2. 1. نفي خاتميت پيامبر اسلام6
شيرازي و نوري با پردهبرداري از ادعاي نبوت خود، خاتميت پيامبر اسلام6 را نفي كردند. عباس افندي نيز در تأييد اين نفي مينويسد: «حقيقت نبوّت که کلمة اللّه و مظهريت کامله است، بدايتي نداشته و نهايتي ندارد.»(افندي، 1988: 115)
تاريخ بشريت مدعيان دروغين بسياري را به خود ديده است كه از نبوت و رسالت خود سخن رانده و خاتميت را نفي کردهاند؛ ليكن گزارشهاي اندکي از ادعاهاي بيپرده آنان رسيده است:
الف. غلات
غاليان به تفکر در باب نبوات و انواع مختلف تأييدات و الهامات الهي علاقه نشان دادند؛ در نتيجه اين تفکرات، مفهوم نبوت و پيامبري را از نو زنده کرده و امکان تکرار اين امر را به تصور درآوردند که خدا ميتواند از طريق ميانجيها و فرستادگان ديگري پس از حضرت محمّد6 آدميان را مخاطب قرار دهد، ازاينرو اغلب اقتدار و قدرت پيامبري را به امامان خويش نسبت ميدادند.(نک: دفتري، 1383: 80)
ب. منصوريه
اشعري قمي در گزارش ادعاي نفي خاتميت ابومنصور عجلي آورده است كه او معتقد بود پيامبران خدا منقطع نميشوند و نبوت، خاتميتپذير نيست. (اشعريقمي، 1387: 288) شهرستاني نيز اعتقاد ابومنصور عجلي به پي در پي بودن رسولان و ادامهدار بودن رسالت را گزارش كرده است.(شهرستاني، 1421: 210)
ج. جريانهاي اسماعيليه
دفتري (از اسماعيليپژوهان معاصر) نيز در گزارش عقايد اسماعيليان پيشافاطمي آورده است كه اسماعيليان پيش از دوره فاطمي نيز بر اين باور بودند كه در هر عصري براي خدا حجتي در روي زمين است، خواه بهصورت نبي يا رسول. (دفتري، 1383: 150)
د. نصيريه
اشعري قمي مينويسد كه محمّد بن نصير از مدعياني بود كه خود را پيامبر فرستاده شده از سوي علي بن محمّد (امام هادي(ع)) ميدانست.» (اشعريقمي، 1387: 352)
هـ. اهل حق
نورعلي الهي (از سردمداران اهل حق) نيز از جمله كساني است كه ادعاي نبوت دارد.(الهي، 1373: 644) اين در حالي است كه پيروان اهل حق، حضرت محمّد6 را آخرين پيامبر الهي ميدانند. (القاضي، 1361: 112)
و. نقطويه
ذکاوتي (از فرقهپژوهان معاصر) در معرفي محمود پسيخاني (سركرده جريان نقطويه) مينويسد كه وي شاگرد فضلالله حروفي، مردي دانشمند و از دينآوران و مدعيان مهدويت يا نبوت به معناي خاص بوده است.» (ذكاوتي، 1393: 175) اين ادعاي محمود، دليل بر اعتقاد نداشتن وي به خاتميت پيامبر اسلام6 است.
2. 2. 1. هزارهگرايي
بهائيت در طرح ادعاي نبوت نوري، نظريه هزارهگرايي را بازگو کردند. (نك: پرهيزگار، 1395، 212 – 218) ليکن در مقام اثبات نيز نيازمند بشارت دين اسلام بر نبوت وي بودند، از اينرو در پي اثبات مهدويت شيرازي برآمد تا با اثبات ادعاي مهدويت وي، از مژده او به ظهور «من يظهره الله» بهره برده و نوري را «من يظهره الله» موعود شيرازي (به عنوان امام دوازدهم شريعت اسلام) معرفي کنند.
ديرينه هزارهگرايي در اسلام، به جريانهاي باطني، بهويژه اسماعيلي بازميگردد. در تفکر اسماعيلي شش پيامبر ناطق با کتاب و شريعت خاص وجود داشته است که ششمين آنها پيامبر اسلام6 است. دوره هر يک از آن پيامبران هزار سال دانسته ميشده است.(سلطاني، 1384: 75)
3. 2. 1. ادعاهاي پيدرپي
شيرازي و نوري ادعاهاي بسياري را بيان کردهاند. شيرازي از بابيت، مهدويت و نبوت آغاز کرد و به الوهيت رسيد. نوري نيز از ادعاهاي نبوت و الوهيت سخن راند.
شيرازي ادعاي بابيت و حكم كردن بر اساس قرآن را توجيه كرده و چنين مينمايد كه ادعاهاي پلكاني او پوششي براي جلوگيري از اضطراب مردم از دين جديد بوده است. (شيرازي، بيتا4: 29)
ديرينه اين مدعيان پلكاني به جريانهاي فکري پيش از بابيت و بهائيت بازميگردد:
الف. جريانهاي اسماعيليه:
به گزارش نوبختي، قرامطه محمّد بن اسماعيل را امام مهدي، قائم و پيامبر ميدانستند و به کفر ديگر مسلمانان گواهي ميدادند.(نوبختي، : 105 – 111؛ نك: شريعتمداري، 1384: 620 – 621) ابوالخطاب (از غاليان عصر امام صادق(ع)) نيز ازجمله کساني است که مدعي نيابت و وصايت امام صادق(ع) بود؛ (دفتري، 1383: 107 و 164) ليکن پس از آنکه از سوي آن حضرت طرد شد، چنين تعليم ميداد که در هر دوري دو پيامبر هست: يکي ناطق و گويا و ديگري صامت و خاموش. در دور امام صادق(ع) نيز آن حضرت پيامبر ناطق و ابوالخطاب پيامبر صامت بوده است،(همان، 107) ازاينرو ابوالخطاب از ادعاي بابيت و وصايت به ادعاي نبوت پرداخت.
ب. مغيريه:
شهرستاني (از ملل و نحل نويسان) فرقه مغيريه را با دو ادعاي پيدرپي (امامت، سپس نبوت) مغيرة بن سعيد گزارش ميکند. (شهرستاني، 1421: 207 – 208 ) طاهر بغدادي (از فرقهپژوهان) باور پيروان مغيره بن سعيد العجلي به امامت و مهدويت مغيره، سپس ادعاي نبوت او را گزارش ميكند و دليل آنان را حديثي ميداند كه از موافقت اسم مهدي(ع) با اسم پيامبر خاتم6 خبر داده است.(بغدادي، بيتا: 146)
ج. منصوريه:
در زمان امام باقر(ع) شخصي به نام ابومنصور براي ايشان تبليغ ميکرد. او مدعي بود وصي آن حضرت است و پس از رحلت ايشان، ادعا کرد که امامت به وي تفويض شده است؛ ولي اندکي بعد ادعاي پيامبري نيز کرد و گفت به آسمان صعود کرده و در آنجا خداي سبحان دست بر سر او کشيده و به زبان سرياني با وي سخن گفته و او را براي پيامبري به زمين فرستاده است. ابومنصور نيز درباره آفرينش نظرياتي ابراز ميداشت که برخي از وجوه تعاليم او به شکلي نارسيده، پيشينه برخي از عقايد اسماعيليه است.(دفتري، 1383: 88 – 89)
د. حروفيه:
ذکاوتي در گزارش حروفيه آورده است كه دعوت فضلالله نعيمي استرآبادي (سركرده جريان حروفيه) بر اين باور بود که او همچون آدم و عيسي (ع)و محمّد(ص) خليفه خداست و همه آرمانهاي صوفيانه و شيعيانه درباره نجات عالم بهوسيله خون، در او جمع است و درعينحال مهدي و ختم الاولياء و پيغمبر و خداست. (الشيبي، 1380: 171)
هـ. پسيخانيه:
ذکاوتي درباره تتابع ادعاهاي محمود پسيخاني مينويسد كه شاگرد فضلالله حروفي مردي دانشمند و از دينآوران و مدعيان مهدويت يا نبوت به معناي خاص بوده است.(ذكاوتي، 1393: 175)
و. مشعشعيه:
محمّد بن فلاح مشعشع گاه از ادعاهايش کاسته و خود را جانشين امام دوازدهم ميشمارد و زماني منتظر فرصت مناسب بود تا دعوي خود را به مهديگري، پيامبري (كسروي، 1364: 24) تا خدايي تبديل کند. از «کلام المهدي» او پيداست که مشق قرآنسازي ميکرده است.(همان، 36)
4. 2. 1. وعده ظهور:
عليمحمّد شيرازي پيش از مرگش، وعده ظهور شخصي با عنوان «من يظهره الله» را داده بود که در آينده ظهور خواهد کرد. او به پيروان خود وصيت ميكند كه اگر نداي او را پس از 1511 يا 2001 سال شنيديد، هيچ بهشتي بزرگتر از ايمان به او و اطاعت از وي نيست.(شيرازي، بيتا 3: 60 – 61) حسينعلي نوري 19 سال پس از نخستين ادعاي شيرازي (در سال 1279 قمري) خود را «من يظهره الله» وعده داده شده شيرازي ناميد(اسملنت، 1988: 40) و دعوتش را مبني بر موعود بيان (من يظهره اللهي) و همه كتابهاي آسماني و ظهور كلي الهي بودن براي گروه اندكي از بابيان آشكار کرد. (هاچر، بيتا: 56؛ نک: قدس جورابچي، بيتا، 167؛ آيتي، 1342: ج1، 257)
اينگونه از موعودگرايي را در انحرافات حروفيه نيز ميتوان يافت. ذکاوتي در گزارش بشارت ظهور و موعودگرايي در جريان نقطويه مينويسد كه نقطويان خيلي پيش از آنکه شاه عباس بر تخت بنشيند، بشارت ظهور موعود نقطوي را ميدادند و حتي شاهطهماسب را مهدي ميخواندند. (ذکاوتي، 1393: 54؛ نك: پرهيزگار، 1394: 134)
5. 2. 1. کتابآوري
عليمحمّد شيرازي در پي ادعاهاي خود مدعي آوردن کتابي آسماني به نام «بيان» شد که فرصت نيافت آن را کامل کند. اين کتاب مشکلات فراواني دارد که شيرازي در توجيه آنها مينويسد: «اگر نکتهگيري در اعراب و قرائت يا قواعد عربيه شود، مردود است، زيرا که اين قواعد از آيات برداشته ميشود، نه آيات بر آن جاري شود و شبهه نيست که صاحب اين آيات نفي اين قواعد و علم به آنها از خود نموده، بلکه هيچ حجتي نزد اولوالالباب از عدم علم به آنها و اظهار اين نوع آيات و کلمات اعظمتر نيست، زيرا که ثمره اين علوم فهم کتاب الله هست و بر شجرهاي که کتاب الله نازل مينمايد، علم به اين علوم لازم نبوده و نيست.»(شيرازي، بيتا 1: 18 – 19)
ادبيات نوشتاري اين کتاب همسان آثار مکتوب بسياري از مدعيان پيش از بابيت است كه گواه بهرهگيري از آنهاست؛ در اين نوشتار به نمونههايي از آنها اشاره ميشود:
1. 5. 2. 1. موزون نويسي و آيهسازي
شيرازي سعي بر زيباسازي نوشتههاي خود داشت، از اينرو در کتاب پنجشأن مينويسد: «اللهم انزل عليه فضالا فضيلا في العالمين؛ اللهم انزل عليه عدالا عديلا في العالمين… .» (شيرازي، بيتا 1: 111) وي همچنين آورده است: «الحمد لله الذي قد اطرز ذاتيات الحمديات باطراز طرز طراز طرازيته و اشرق کينونيات الذاتيات باشراق شوراق شرق شراقيته… .»(همان، 187) او سعي داشت با الگوگيري از متون موزون پيشينيان، آيهسازي کند: «و لستصعدن بالله الي الله ثم هنالک تسجدون رب المشارق و المغارب رب الشراقيون رب المشارق و المغارب رب البراقيون… .»(شيرازي، بيتا 1: 215 – 217)
موزوننويسي و آيهنگاري شيرازي ريشه در آثار جريانهاي انحرافي پيش از وي دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
الف. پسيخانيه
محمود پسيخاني با تأكيد بر موزوننويسي در كتاب «ميزان» مينويسد: «الحمد لله الذي اظهر نفسه صفياً و فياً کوکبياً طينياً إلهياً اديميّاً بنوياً اوّليّاً. ثم اوضح نفسه في نفسه من نفسه صوفياً عربياً فرقانياً للهياً ماءياً واسطياً اميا قمريا…».(اسفنديار، 1362: ج 2، 233 – 234)
ب. مشعشعيه
محمّد بن فلاح از جمله كساني است كه به معارضه با قرآن برخاسته و آيهسازي ميكند.(کسروي1364: 36؛ همو، 1378: 61) موزوننويسي و آيهنگاري وي اين گونه است: «بسم الله الرحمن الرحيم صدق الله العظيم، المنان الحليم، الغفور الديان مبدل السيئات عقوا و مغفره و احسانا، لا اله الا هو الرؤف الحنان و الارض وضعها للانام، فيها فاکهة و النخل ذات الاکمام و الحب ذو العصف و الريحان فباي آلاء ربکما تکذبان، الرحمن الرحيم، واسع المغفرة عن المذنب الجان رب المشرقين و رب المغربين، فباي آلاء ربکما تکذبان.»(الشيبي، 1380: 290)
2. 5. 2. 1. آميختگي فارسي و عربي
عليمحمّد شيرازي در ميان متون فارسي، عربي نوشته و آثار عربي خود را به كلمات فارسي آغشته است. وي در بيان فارسي از الفاظ و جملات فارسي غيرمعمول (در ادبيات فارسي) استفاده كرده است: «ملخص اين باب آنکه خداوند عالم کل شي را خلق فرموده لمن يدل عليه و او است مرآت حقيقت که لميزل و لايزال مدل علي الله بوده و هست کل شيء به او خلق شده و ميشود او است قائم به نفس خود بالله و کل شيء قائم به او است و ما يشيء من شيء الا به و لذا انه احق من کل شيء و ما سواي او ملک او هستند به تميلک ذات اقدس کل شيء را و او است احق از کل شي بکل شيء از نفس کل شيء ثمره اين علم آن است اگر نقطه حقيقت کل شيء را عطا فرمايد به يک شيء احق بوده و هست چه فعليت به هم رساند چه محض حکم باشد؛ مثلاً اگر رسول خدا در قبل کل ما علي الارض را تصرف ميفرمود، احق بود از ملاک او به او و اين بوده تملک خداوند کل شيء را که کل ميگويند له الخلق و لا امر و ….».(شيرازي، بيتا 3: 73 – 75)
وي در كتاب بيان عربي نيز گاه فارسي مينويسد: «در هر زمان خداوند جل و عز کتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه 1270 از بعثت محمّد رسول الله، کتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع قرار داده.» (شيرازي، بيتا 4: 3) و گاه واژگان فارسي را (كه داراي حروف گ، ژ، پ، چ هستند) به شكل عربي به كار ميگيرد، در حاليكه اين حروف در الفباي لغت عرب وجود ندارد: «انتم اذا استطعتم کل آثار النقطه تملکون و لو کان چاپاً فان الرزق ينزل علي من يملکه مثل الغيث …».(همان، 42 – 43) او در جاي ديگر آورده است: «و لتعلمن خط الشکسته فان ذلک ما يحبه الله و جعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون».(همان، 26)
اينگونه از نگارش را ميان مدعيان بابيت و مهدويت ميتوان در آثار مدعيان پيشين، از جمله فضلالله استرآبادي حروفي يافت. او ادعاي مهدويت خود را با تركيب جملات عربي و فارسي بيان ميكند. وي ادعاي خود را با جملاتي عربي آغاز ميكند و با جملهاي فارسي به پايان ميبرد: «بسم الله الرحمن الرحيم، اني رأيت احد عشر وجوداً و نفساً شريفاً و من دوازدهم ايشان».(الشيبي، 1380: 224)
2. تحليل و بررسي ادعاها
ادعاي نبوت و رسالت پس از پيامبر خاتم6 به اتفاق مسلمانان مردود است، از اينرو در تحليل و بررسي ادعاهاي ذکر شده، نخست اعترافات سران بابيت و بهائيت به خاتميت را گزارش ميکنيم؛ سپس تناقضهاي گفتاري، رفتاري و نقدهايي بيان ميشود که بر ادعاهاي نبوت آنان وارد است؛ در پايان نيز به ادله خاتميت پيامبر اسلام6 اشاره ميگردد.
1. 2. اعترافات
آثار سران و مبلغان بابيت و بهايت گواه آن است که آنان حضرت محمّد6 را آخرين پيامبر خدا دانستهاند و آن حضرت را با القابي همچون «خاتم» يا «خاتم الانبياء» خواندهاند، از اينرو در موارد فراواني به خاتميت ايشان اعتراف كردهاند كه برخي گزارش ميشود:
الف. نوري درباره خاتميت پيامبر اسلام6 مينويسد: «يومي از ايام در ارض طا که مقرّ سلطنت ايرانست مشي مينموديم؛ بغتة از کلّ جهات حنين مرتفع بعد از توجّه ناله منابري که در مدن و ديار آن اقليم است، اصغا شد و به اين کلمات ذاکر الهي خاتم رسل و سيد کل رسول اللّه روح ما سويه فداه ما را از براي ذکر و ثناي تو ترتيب داده»؛ (نوري، بيتا: 246)
ب. همچنين مينويسد: «خاتم انبياء و سيد اصفياء دين مرتفع در فرقان را تشبيه به سماء فرمودهاند، به علّت علوّ و رفعت و عظمت و احاطه آن بر جميع اديان»؛ (نوري، 1998: 26)
ج. اشراق خاوري در گزارشي از نوري مينويسد: «جمال قدم ميفرمايند قوله تعالي: و انّه بعد الّذي ظهر اللّه بسلطانه و ختم النبوّة بمحمّد رسول اللّه»؛ (اشراق خاوري، 128ب: ج1، 60)
– حسين علي نوري در نامهاي به صبح ازل مقام نبوت و رسالت پس از پيامبر اسلام6 را آشکارا نفي ميکند: «سبحان اللّه با اينکه اهل بيان خود مقر و معترفند که نبوت برسول اللّه ختم شده و سنه ستين اول ظهور اللّه است معذلک و مع اينکه حقّ حال بنفسه و کينونته مشهود و از افق انّني انا حيّ في الافق الابهي ظاهر و طالع مجددا ذکر وصايت و امثال آن مينمايند و بقيه وهم ما ترک من ملل الفرقان اراده نمودهاند (مائده آسماني، ج 7، ص 69) بر اين اساس شخص نوري اعتراف ميکند که همراه با ادعاي عليمحمد شيرازي در سال 1260، دوره نبوت به حضرت محمد6 پايان پذيرفته است و دوره جديدي آغاز شده است که آن را دوره خدايي مينامد؛ بنابراين اعتقاد به نبوت شيرازي يا نوري در بهائيت، به معناي رد اين سخن صريح سرکرده بهائيت است.
اشراق خاوري با تأييد خاتميت پيامبر اسلام6، به نفي نبوت حسينعلي نوري پرداخته و از مظهريت او سخن ميراند: «و سلسله نبوت را به وجود مباركش ختم كرده و در سوره احزاب نازل شده قوله تعالي «ما كان محمّد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين» (احزاب: 40) محمّد6 پدر هيچ كدام از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران است و از اين مطلب به كمال وضوح، عظمت مقام مظهر الهي و موعود ملل و اديان ظاهر ميشود و به اين معنا كه مقام آن حضرت (نوري)، رسالت و نبوت نبوده و نيست، بلكه ظهور الله و مظهر مقدس نفس غيب الغيوب است.» (اشراق خاوري، بيتا: ج 1، 114)
اين گزارشها دال بر پذيرش و ثبوت خاتميت حضرت محمّد6 نزد سران و مبلغان بابيت و بهائيت است و اين به معناي نفي نبوت و رسالت مدعيان پس از آن حضرت (شيرازي و نوري) است.
2. 2. تناقضات
در اين بخش به تناقضاتي پرداخته ميشود که در ادعاهاي نبوت سران بابيت و بهائيت هست:
1. 1. 2. سرگرداني سران و مبلغان بابيت و بهائيت
بر خلاف ادعاهايي که در بخش نخست گذشت، سران و مبلغان بابيت و بهائيت در موارد بسياري، نبوت شيرازي و نوري را با قاطعيت رد ميکنند:
الف. عليمحمد شيرازي با نفي نبوت و ولايت خود، از ادعاي الوهيت و مظهريت سخن ميراند: «اول سنه 1260 اول ظهور سرّ بود … چون که ظهور سر، ظهور الله، نه ظهور بشأن نبوت و ولايت، بل به ظهور ربوبيت از اين جهت بود که ظاهر شد به ظهور انني انا الله لا اله الا انا در حين ظهور اول کسي که به من بيعت کرد، محمّد (ص) بود، چنانچه نص حديث است، بعد اميرالمؤمنين(ع) بود و بعد ائمه(ع)».(شيرازي، بيتا 5: 2)
ب. عباس افندي ادعاي «نبوت» شيرازي را با قاطعيت رد کرده و او را تنها، «باب» شخصي غائب معرفي ميکند: «آغاز گفتار نمود و مقام بابيّت اظهار و از کلمه بابيّت مراد او چنان بود که من واسطه فيوضات از شخص بزرگواري هستم که هنوز در پس پرده عزّت است و دارنده کمالات بي حصر و حدّ، به اراده او متحرّکم و به حبل ولايش متمسّک … در جميع مواضع آن، خطابهائي به آن شخص غايب که از او مستفيد و مستفيض بوده، نموده و استمداد در تمهيد مبادي خويش جسته و تمنّاي فداي جان در سبيل محبّتش نموده … و عند التّحقيق معلوم شد که دعواي وحي فرشته نداشته.» (افندي، 2001: 2)
ج. گلپايگاني، شيرازي را قائم موعودي ميخواند که داراي مقام ربوبيت و شارعيت است: «آن حضرت، قائم موعودند که حق جل جلاله در قرآن مجيد به ظهور مبارکش اعلام و اخبار فرمود و حضرت خاتم الانبياء به ورود مسعودش بشارت داده. و اينکه ظهور قائم موعود ظهور مقام ربوبيت و شارعيت است نه ظهور مقام وصايت و تابعيت.» (گلپايگاني، 2001: 357) وي درباره جايگاه شيرازي و نوري مينويسد: «خداوند تبارک و تعالي در جميع کتب سماويه و عموماً و در قرآن مجيد خصوصاً وعده داده است و تصريح فرموده است که در آخر الزمان دو ندا ارتفاع خواهد يافت و دو وجود مبارک به امر الله قيام خواهند فرمود … از ظهور اول به مهدي و يا قائم تعبير شده و از ظهور ثاني به قيام روح الله و يا ظهور حسيني معبر گشته … معتقد اهل بهاء اين است که ظهور حضرت بهاء الله جل ذکره و عز اسمه ظهور ثاني موعود در قرآن و احاديث صحيحه است. و لهذا اينکه جناب شيخ گمان فرمودهاند که شايد ادعاي ايشان ادعاي نبوت باشد، محض وهم و گمان خود جناب شيخ است و هر کس با اهل بهاء معاشر و يا از کتب اين طايفه مطلع باشد، ميداند که نه در الواح مقدسه ادعاي نبوت وارد شده و نه بر السنه اهل بهاء لفظ نبي بر آن وجود اقدس اطلاق گشته. (گلپايگاني، 2001: 163) نيز مينويسد: «مدعاي اهل بهاء معلوم گشت که در حق نقطه اولي و جمال ابهي عز اسمهما معتقد مقام مهدويت و قائميت و شارعيتند.) (همان، 94 و 17) بنابراين نه تنها بهائيان به نبوت شيرازي و نوري اعتقاد ندارند، بلکه اين توهم کساني است که چنين ميپندارند.
د. اشراق خاوري نه تنها نبوت نوري را نفي ميکند؛ بلکه دوره نبوت را خاتمه يافته ميداند و با نگاهي ادواري و اکواري، اين دور را دوره الوهيت ميخواند: «مقام اين ظهور عظيم و موعود کريم از مظاهر سابقه بالاتر است، زيرا نبوت به ظهور محمّد رسول الله ختم گرديد و اين دليل است که ظهور موعود عظيم، ظهور الله است.» (اشراق خاوري، 130ب: ج 1، 78) همچنين مينويسد: «ظهور موعود عظيم، ظهور الله است و دوره نبوت منتهي گرديد، زيرا که رسول الله خاتم النبيين بوده.» (همان)
2. 1. 2. تناقض در بشارت «من يظهره الله»
عدد «غياث» يا «مستغاث» از ويژگيهايي است كه شيرازي براي فاصله خود تا ظهور به اصطلاح «من يظهره الله» بيان کرد؛ بر اين اساس نوري که مدعي «من يظهره اللهي» شد، ميبايست 1511 يا 2001 سال پس از عليمحمّد شيرازي ميآمد؛(شيرازي، بيتا 1: 71) نه 19 سال پس از مرگ او.
اشراق خاوري در پاسخ اين اشکال، از رويداد قيامت در فاصله ميان شيرازي و نوري مينويسد: «شرايط قيامت به نصّ مبارک حضرت اعلي روحي له الفداء در طرفة العين گذشت؛ يعني پنجاه هزار سال در يک دقيقه منقضي شد و جميع اين وقايع عظمي و شروط يوم قيامت مجري گرديد با وجود اين اهل بيان ميگويند که شرط ظهور من يظهره اللّه اين است که بايد دو هزار سال بگذرد، چونکه دو هزار سال نگذشته است، پس جمال مبارک بر حقّ نيستند و نفوسي که خود مقرّ و معترفند آن پنجاه هزار سال در طرفة العين گذشت و وقايع عظيمه قيامت تحقّق يافت، انکار ميکنند که نميشود عدد مستغات در نوزده سال منقضي شود. فاعتبروا يا اولي الابصار. ببينيد که بي انصافي به چه درجه است و ناداني تا چه حدّ.»(اشراق خاوري، 128الف: 382 – 383)
درست است که بابيت و بهائيت با نگاهي باطني به قيامت مينگرند که در مقاله جداگانهاي به آن پرداخته شد؛ (پرهيزگار، 1396) ليکن بر اساس اين سند روشن ميگردد که ادعاي «من يظهره اللهي» نوري، مورد پذيرش بابيان پيرو شيرازي نيز قرار نگرفته بوده است و بر نوري اشکال ميکردند که اشراق خاوري در مقام پاسخ بر ميآيد.
ادعاي «من يظهر اللهي» نوري، جز فاصله 1511 يا 2001 ساله با عليمحمّد شيرازي، سه اشکال ديگر نيز دارد:
الف. نوري از مسجدالحرام ظاهر نشد، زيرا شيرازي درباره محل ظهور «من يظهره الله» مينويسد: «اول ارضي که محل ظهور جَسَد مَن يظهرُهُ الله در او ظاهر گردد، مسجدالحرام بوده و هست.» (شيرازي، بيتا 1: 147)
ب. نطفه نوري پاک نيست، زيرا شيرازي مني را پاک کرد تا «من يظهره الله» با نطفه پاک آفريده شود؛ ليکن حسينعلي دو سال پيش از خود شيرازي به دنيا آمده بود؛ (شيرازي، بيتا 1: 168 و 170)
ج. نوري دوران کودکيش را پيش از شيرازي گذرانده است، ازاينرو حکمي که شيرازي درباره تأديب کودکان صادر کرد، براي او اجرا شدني نيست. از سوي ديگر اين فقره تأديب با ادعاي اميبودن نوري نيز ناسازگار است، زيرا او خودش را امي ميداند؛ ولي شيرازي از مکتب رفتن «من يظهره الله» و شيوه تأديب او توسط معلم سخن ميگويد. (شيرازي، 132: 25)
بر اين اساس ادعاي «من يظهره اللهي» حسينعلي نوري باطل است و او نميتواند پيامبر و موعودي باشد که عليمحمّد شيرازي وعده ظهورش را داده است.
3. 1. 2. ادعاي خاتميت بهائيت
حسينعلي نوري خود را آخرين پيامبر معرفي ميکند و مدعيان پس از خود را کذاب و مفتر ميخواند: «و نفسي الحق قد انتهت الظهورات الي هذا الظهور الاعظم و من يدعي بعده انه کذاب مفتر»؛(نوري، 1310: 327) عباس افندي نيز در تأييد اين موضوع از جاودانگي دور بهائيت مينويسد: «چه که اين کور را امتداد عظيم است و اين دور را فصحت و وسعت و استمرار سرمدي ابدي.»(افندي، 1330: ج2، 68) اين ادعا با نفي ادعاي خاتميت پيامبر اسلام(ص) در تناقض است؛ به اين معنا که چگونه بهائيان خاتميت پيامبر اسلام(ص) را جايز نميدانند: «اگر بخواهيم فيوضات الهي را محدود کنيم خود خدا را محدود کرده ايم. … آن خدائي که نفحه روح القدس دميد حال هم قادر است بدمد و خواهد دميد فضل او انقطاعي ندارد اين روح هميشه ساري است اين فيض الهي است و فيض الهي جايز نيست که منقطع شود. … استغفرالله. … چگونه توان گفت که آن فيض ربّاني آن قوّهء روح القدس آن فيوضات ابدي منقطع شود»؛ (اشراق خاوري، 130الف: 163 – 164) ليکن درباره حسينعلي نوري اين غيرممکن را شدني ميدانند؛ در نقد ادعاي خاتميت نوري همين پرسش بهائيان از مسلمانان کفايت ميکنند که ميپرسند: «چگونه توان گفت که آن فيض ربّاني آن قوّهء روح القدس آن فيوضات ابدي منقطع شود؟!»(همان)
4. 1. 2. معجزه
معجزه يکي از راههاي شناخت پيامبران الهي و تمييز آنان از مدعيان دروغين نبوت و رسالت است. سران بابيت و بهائيت گفتار و کردار دوگانهاي در برابر درخواست معجزه نشان دادهاند:
1. 4. 1. 2. تأييد معجزه
سران بابيت و بهائيت گاهي از توانايي انجام معجزه سخن راندهاند:
أ. عليمحمّد شيرازي نوشتههاي خود را معجزه و آن را دليل کافي بر حقانيت خود ميخواند (شيرازي، بيتا 1: 18) و همچون قرآن، براي آن همآوردطلبي ميکند.(همان، 16) از سوي ديگر كتاب «بيان» را تنها معجزه خود ميشناساند.(همو، 132: 25)
ب. حسينعلي نوري از آمادگي ارائه معجزه سخن ميگويد: «ما به يکي از اميران نازل کرديم آنچه که همه مردم از آن عاجزند و درخواست کرديم که ما را با علماي عصر جمع کند تا حجت برهان و عظمت و سلطنت خدا ظاهر شود و جز خير را اراده نکرديم.»(نك: نوري، 137: 82)
ج. عباس افندي نيز به وقوع معجزه توسط پيامبران الهي اذعان ميکند: «مظاهر مقدسه الهيه مصدر معجزاتند و مظهر آثار عجيبه، هر امر مشکلي و غير ممکني از براي آنان ممکن و جايز است.»(افندي، 1988: 77) وي در جاي ديگري مينويسد: «در يوم ظهور، اهل بصيرت، جميع شؤونات مظهر ظهور را معجزات يابند، زيرا ممتاز از ما دونست. همين که ممتاز از ما دون است، معجزه محض است.» (همان، 78)
1. 4. 1. 2. نفي معجزه
سران بابيت و بهائيت گاهي با روشهاي گوناگون در برابر درخواستهاي مردم مقاومت کرده و از ارائه معجزه خودداري كردهاند:
أ. در گزارش جلسه علماي تبريز با شيرازي درباره نشانههاي مهدي موعود(ع) و معجزههاي شيرازي آمده است: «ملامرتضي قلي گفت: … مواريث انبياء از قبيل زره داود و عصاي موسي و نگين سليمان و يد بيضاي، با آن جناب (مهدي موعود(ع)) خواهد بود، کو عصاي موسي و کو يد بيضاء؟ عليمحمّد جواب داد که من مأذون به آوردن اينها نيستم … بعد از آن پرسيدند که از معجزات و کرامات چه داري؟ گفت: اعجاز من اين است که براي عصاي خود آيه نازل ميکنم و شروع کرد به خواندن.»(ظهور الحق، 132: ج 3، 14؛ گلپايگاني، بيتا، 204 – 205)
وي در پاسخ درخواست معجزه و کرامات از مأذون نبودن سخن گفت؛ در برابر برخي پرسشها سکوت و مقابل بسياري از آنها ابراز ناتواني کرد که سبب شد او را با چوبزدن تنبيه کنند. او نهتنها استقامت نکرد، بلکه بيدرنگ ابراز پشيماني کرد و توبهنامه مکتوبي به وليعهد نوشت که پيروان وي نيز آن را گزارش کردهاند.(نك: زعيم الدوله تبريزي، 1340: 121 – 129)
ب. نوري نيز در پاسخ درخواست معجزه اطرافيانش ميگفت: «حق بايد خلق را امتحان نمايد، نه خلق حق را … اما امر الله دستگاه تياتر نيست که در ساعت يک بازي در بياورند و هر روز يکي چيزي بطلبد. در اين صورت امر الله بازيچه صبيان شود.» (اشراق خاوري، 1985: ج 2، 275)
ج. عباس افندي از يک سو در نفي معجزه مينويسد: «اگر اين معجزات را برهان اعظم خوانيم، دليل و حجت از براي حاضرين است، نه غائبين» (افندي، 1988: 77) و از سوي ديگر ميگويد: «اين معجزات ظاهر در نزد اهل حقيقت اهميت ندارد، مثلا اگر کوري بينا شود، عاقبت کور گردد، يعني بميرد… و اگر جسم مرده زنده شود، چه ثمر دارد، زيرا باز بميرد؛ اما اهميت در اعطاي بصيرت و حيات ابديست؛ يعني حيات روحاني الهي… »(همان، 78)
د. دوستدار (نويسنده بهائي) نيز در رد اعتبار معجزه مينويسد: «دو نکته در تعاليم بهايي است که بهخصوص صاحبان علم و عقل را راضي ميکند: يکي رد اعتبار معجزه بهعنوان دليل قاطع.» (دوستدار، 1379: 110)
هـ. گلپايگاني درباره معجزه مينويسد: «معجزات دلالت مستقله بر اثبات صدق ادعاي نبوت ندارد و حضرت رسول در اثبات حقيقت خود به معجزات استدلال نفرمودهاند.» (گلپايگاني، 2001: 83)
اين گفتار و كردار، جداي از تناقض، مخالف سيره و سنت انبياء الهي نيز هست، زيرا يکي از اصول مشترک بين همه پيامبران، ارائه بينات (ادله، شواهد زنده و روشن مانند معجزه)، کتاب و ميزان است: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط». (حديد: 25)
وجود معجزه از آن جهت بايسته است که پيامبران با اعجاز، مخالفان خود را عاجز ميکنند تا توان انکار وحي را نداشته باشند و ضرورت آن در کنار برهان عقلي بر لزوم نبوت و رسالت از آنرو است که برهان عقلي اولاً براي صحت دعوت انبياست، نه براي صدق دعوت آنان و ثانياً فقط براي فرزانگان سودمند است و حجت بالغه عمومي نيست، زيرا توده مردم توان درک براهين عقلي را ندارند، چون برهان عقلي به حس نزديک نيست؛ ولي معجزه چون حسي است براي همگان مفيد و غير قابل انکار است، از اينرو ممکن است کسي برهان عقلي را بر اثر جهل انکار کند، ولي معجزه را جز به تجاهل نميتوان انکار کرد.(جوادي آملي، 1391: ج 6، 56 – 57)
3. 2. نقدها
در اين بخش به بررسي و نقد ادعاهاي نبوت سران بابيت و بهائيت ميپردازيم:
1. 3. 2. ادعاي مظهريت و الوهيت
شيرازي و نوري در موارد بسياري با اعلان پايان دور نبوت، پيامبري خود را نفي کرده و از الوهيت و مظهريت و ربوبيت خود سخن راندهاند و ديگر سران و مبلغان بهائيت نيز اين سخنان را تأييد کردهاند:
الف. شيرازي درباره جايگاه خود مينويسد: «چون که ظهور سر، ظهور الله، نه ظهور بشأن نبوت و ولايت، بل به ظهور ربوبيت از اين جهت بود که ظاهر شد به ظهور انني انا الله لا اله الا انا…» (شيرازي، بيتا 5: 2)
ب. نوري مقام شيرازي را ظهور الله ميداند: «سنه ستين اول ظهور اللّه است ».(مائده آسماني، ج 7، ص 69)
ج. حسينعلي نوري نيز با نفي خداي سبحان، از الوهيت و يگانگي خود مينويسد: «انّه لا اله الّا انا الباقي الفرد القديم» (نوري، بيتا: 84 و 86 و 136) و در قصيده ورقائيه خود را خداي خدايان ميخواند: «كلّ الالوه من رشح امري تالّهت و كلّ الربوب من طفح حكمي تربّت» (افندي، 1340: ج 2، 255) و در لوح تولدش با جملهاي متناقض، از ادعاي الوهيت خود پرده برميدارد: «فَيا حَبَّذا مِنْ هذَا الْفَجْرِ … فيهِ وُلِدَ مَنْ لَم ْيَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ». (اشراق خاوري، 1981، 50)
د. اشراق خاوري درباره جايگاه نوري مينويسد: «مقام آن حضرت، رسالت و نبوت نبوده و نيست، بلكه ظهور الله و مظهر مقدس نفس غيب الغيوب است.» (اشراق خاوري، بيتا: ج 1، 114)
ابوالفضل گلپايگاني به سيره مشترک انبياء الهي: اعتقاد دارد و درباره آن مينويسد: «مظاهر امر الله را مظاهر حقيقت واحده و کل را در حکم يک روح و يک نفس ميدانند … شرايع الهيه را در حکم شريعت واحد دانستهاند.» (گلپايگاني، 2001: 343) ليکن روشن است كه اين ادعاها با سيره مشترک انبياء الهي: سازگار نيست، زيرا هيچ پيامبري جز با دعوت به توحيد ذاتي، صفاتي و عبادي مبعوث نشد، از اينرو انبياء الهي: هرگز ادعاي الوهيت و ربوبيت نداشتند، بلكه انسانها را سوي اعتقاد به مبدأ يکتا، رب يگانه و در نتيجه معبود واحد دعوت ميکردند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون»؛(انبياء: 25؛ نك: جوادي آملي، 1387: ج 14، 664)
پيامبران الهي: پيش از معرفي خود و جايگاهشان (نبوت و رسالت)، خود را بنده خدا ميخواندند، از اينرو پيامبر خاتم6 به پيروان خود ميآموزد که او را پيش از رسول بودن، بنده خدا بدانند: «اشهد ان محمّداً عبده و رسوله». بر پايه اين آموزه نبوي است که امام صادق7 ميفرمايد: «لا ترفعوني فوق حقي».(مجلسي، 1403: ج 25، 265) بنابراين چگونه است که مدعياني همچون شيرازي و نوري خلاف سيره پيامبران الهي گام برداشته و از نردبان ادعا بالا ميروند؟
بر اين اساس که شيرازي نبوت خود را نفي کرده و ظهور خود را ظهور الله ميداند، نه ظهور به شأن نبوت و ولايت و حسينعلي نوري از الوهيت و … (نه نبوت) خود سخن ميگويد، چگونه بهائيان اين دو را نبي خوانده و از شريعت تازه و کتاب جديد سخن ميگويند؟
هنگامي که شيرازي ظهورش را «ظهور الله» ميداند، ادعاي نبوت و پيامآوريش چه معنا و مفهومي ميتواند داشته باشد؟ زيرا نبوت و پيامآوري زماني معنا مييابد که امکان ارتباط مستقيم با خدا ميسر نباشد، در حالي که بنا بر ادعاي سران بابيت و بهائيت، دوره نبوت به پايان رسيده و دوره الوهيت آغاز شده است و اين دو در جايگاه الوهيت ظاهر شدهاند و اين يعني ارتباط مستقيم با خدا!
2. 3. 2. دعوت قائم به امر جديد
روايات اسلامي از دعوت قائم موعود(ع) به امر جديد سخن ميگويند: «إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ دَعَا النَّاسَ إِلَى أَمْرٍ جَدِيدٍ كَمَا دَعَا إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ6»،(نعماني، 1397: 321) از اينرو سران و مبلغان بابيت و بهائيت با بهرهگیری از این منابع و کاربست عبارت «امر جديد» به معناي دين و شريعت تازه، در پي اثبات نبوت سران خود هستند؛(نک: گلپايگاني، 2001: 185) ليکن اين برداشت باطل است، زيرا از يک سو واژه «امر» در هيچ فرهنگ لغتي به معناي کتاب و شريعت نيامده و چنين ادعايي نيازمند دليل است و از سوي ديگر روايات فراواني هست که از دعوت قائم موعود(ع) به اسلام و آموزش قرآن سخن ميگويند:
الف. قرآن کريم همه ائمه اطهار: را ولي و صاحب امر ميخواند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم»(نساء: 59) که به فرموده پيامبر خاتم(ص)، ايشان با قرآن هستند و قرآن با ايشان و از هم جدا نخواهند شد: «هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ لَا يُفَارِقُهُمْ وَ لَا يُفَارِقُونَه»؛ (ابن بابويه، 1395: ج 1، 285) بنابراين قائم موعود(ع) صاحب امر و مولي است و همچون پدرانش با قرآن است و غير از قرآن کتاب ديگري نخواهد آورد.
ب. پيامبر خاتم6 از زماني خبر دادهاند که از قرآن جز نامش و از اسلام غير اسمش باقي نماند: «سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَايَبْقى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ، وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ، يُسَمَّوْنَ بِه»؛ (کليني، 1407: ج 8، 308) از اينرو امام صادق(ع) از دعوت قائم موعود(ع) به اسلام جديد سخن ميگويد: «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ(ع) دَعَا النَّاسَ إِلَى الْإِسْلَامِ جَدِيداً وَ هَدَاهُمْ إِلَى أَمْرٍ قَدْ دُثِرَ فَضَلَّ عَنْهُ الْجُمْهُورُ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْقَائِمُ مَهْدِيّاً لِأَنَّهُ يَهْدِي إِلَى أَمْرٍ قَدْ ضَلُّوا عَنْهُ»؛ (مفيد، 1413: ج2، 383) بنابراين مراد از امر جديد، دعوت تازه مردم به اسلامي است که از آن غفلت ورزيده و دور شدهاند.
ج. قائم موعود(ع) پس از قيام، به آموزش قرآن حکيم بر اساس شأن نزول ميپردازد: «إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِمُحَمَّدٍ(ع) ضَرَبَ فَسَاطِيطَ لِمَنْ يُعَلِّمُ النَّاسَ الْقُرْآنَ عَلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ فَأَصْعَبُ مَا يَكُونُ عَلَى مَنْ حَفِظَهُ الْيَوْمَ لِأَنَّهُ يُخَالِفُ فِيهِ التَّأْلِيفَ.» (همان، ج 2، 386) آموزش قرآن بر اساس چيدمان جديد، به اين معناست که حضرت حجت(ع) نه تنها دين تازهاي نميآورد، بلکه با آموزش صحيح قرآن در پي اصلاح انحرافاتي است که پس از پيامبر خاتم(ص) رخ نموده است؛ در غير اين صورت به جاي اصلاح چيدمان قرآن، ميبايست کتاب جديدي ميآورد؛ همانگونه که پيامبران صاحب شريعت، با کنار گذاشتن کتاب پيامبر گذشته، از کتاب آسماني خود پرده برميداشتند.
يادسپاري: بايد دانست که ادعاي حقيقي شيرازي و نوري به راستي هنوز مشخص نيست، زيرا کسي همچون شيرازي از بابيت گام برداشت، به مهدويت رسيد؛ تا نبوت و الوهيت نيز رفت. اين نردبان ادعا اشکالي است که بر بسياري از مدعيان مهدويت وارد است، زيرا غالباً با سوء استفاده از بحث امر جديد و کتاب نو، از نبوت نيز سخن راندهاند؛ ليکن بابيت و بهائيت با حُقه تدريجي خواندن امر تبليغ، در مقام پاسخگويي بر اين اشکال هستند؛ حال آن که با اين حيله ميبايست فاتحه صداقت را خواند، زيرا اين سخن يعني مدعي ميتواند براي بيان ادعاي خود، نخست دروغ بگويد تا مخاطب خود را جذب کند، سپس آهسته آهسته مراد خود را به او بفهماند، زيرا اگر از ابتدا بگويد، مخاطب از گرايش به او صرف نظر خواهد کرد.
3. 3. 2. نسخ شريعت اسلام
سران بهائيت مدعي هستند که با ادعاي شيرازي شريعت اسلام نسخ شد؛ ليکن اشکالات فراواني بر اين ادعا وجود دارد که به برخي از آنها اشاره ميشود:
أ. نخستين گزارش از نسخ اسلام پس از ادعاي شيرازي، به گردهمايي بدشت باز ميگردد؛ ولي بر اساس مستندهاي تاريخي بهائيت، وي براي پيروانش در گردهمايي بدشت، سخني از نسخ شريعت ننوشت و تنها پيام محبت فرستاد،(اشراق خاوري، 1991: 222) زيرا در واقع از اعلام نسخ اسلام در بدشت آگاه نبود؛ بلكه پس از اقدام خودسرانه بابيان و اعلام نسخ اسلام بود كه آگاه شد و مهر تأييد بر آن زد. شوقي افندي نيز بيخبري شيرازي از گردهمايي بدشت را تأييد كرده و مينويسد شيرازي قيام پيروان خود در گردهمايي بدشت را در مجلس علماي تبريز تأييد و نظرات آنان نسبت به شريعت الهي را تقويت و تصويب كرد.(افندي، 1992: 97) آواره (عبدالحسين آيتي موسوم به آواره، از مبلغان مستبصر بهائيت) نيز آورده است كه در پايان گردهمايي بدشت قرار شد مصوبات اين گردهمايي را به ماكو بنويسند و نظر نهايي را از شيرازي بخواهند. (آيتي، 1342: 130 – 131) بر اين اساس نخست پيروان بابيت تصميم بر نسخ اسلام گرفتند و استقلال از اسلام را اعلام کردند؛ سپس شيرازي را مطلع كرده و به تصويب و تائيد او رساندند.
ب. هر پيامبري براي اثبات نبوت خود، نيازمند بشارت پيامبر پيشين، معجزه و قرائن دال بر نبوت است، از اينرو نوري نيز كه مدعي نبوت است، به بشارت پيامبر اسلام6 نياز دارد؛ بر اين اساس با اصرار فراوان در پي اثبات مهدويت شيرازي است تا بشارت او بر ظهور «من يظهره الله» را با ادعاي نبوت خود مطابقت دهد(نوري، 1998: 162 – 168) که بر اساس آنچه گذشت اين تطابق وجود ندارد.
بر فرض پذيرش مهدويت شيرازي، کار بر مدعيان نسخ اسلام دشوار ميشود، زيرا مهدي موجود موعود، دوازهمين پيشوا و پاسدار شريعت اسلام است كه مردم را به آن فراميخواند، نه ناسخ اسلام و مبشر آيين تازه،(مجلسي، 1403: ج 51، 130) زيرا پيامبر خاتم(ص)، ائمه(ع) پس از خود را دوازده تن معرفي ميكند كه اولشان علي بن ابيطالب(ع) و آخرشان قائم موعود(ع) است و ايشان خلفاي پيامبر اسلام(ص) و اوصياي ايشان و حجج خداي سبحان بر امت آن حضرت هستند: «الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيائِي وَ أَوْلِيائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَي أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ».(ابن بابويه، 1378: ج 1، 59)
بر اساس اين روايت، حضرت محمّد(ص)، قائم موعود(ع) را دوازدهمين خليفه و وصي خود بر امت اسلام معرفي ميكند و روشن است که هيچ يك از يازده وصي پيش از قائم موعود(ع) ادعاي شارعيت يا نسخ اسلام نكردهاند و آنگونه که گذشت، مهدي موعود(ع) حامل قرآن کريم و مصلح اسلام است.
ج. بر فرض پذيرش بابيت و شارعيت شيرازي و قبول نسخ اسلام با ادعاي شريعت تازه وي، او بابيت را به عنوان شريعت جديد پس از اسلام آورد كه بهائيان بر اساس ايده هزارهگرايي در پي اثبات نسخ اسلام و ظهور شريعتي به نام بابيت برآمدند. (گلپايگاني، 2001: 54 – 55؛ نك: روحاني، بيتا، ص 43 – 44) همه تلاش نوري و زرين تاج بر آن بود که در فتنه بدشت، استقلال بابيت را اعلام کنند، از اينرو نوري مسلک بابيت را دين مستقل ميخواند: «حضرت اعلي به منظور اثبات استقلال دور جديد و نيز براي آماده ساختن زمينه جهت ظهور قريب الوقوع جمال قدم احکامي بسيار دشوار و شديد نازل فرمودند؛ اگر چه اغلب اين احکام هرگز به مرحله اجرا در نيامد؛ ولي نفس نزول اين احکام دلالت بر استقلال آئين حضرت اعلي داشت.»(نوري، بيتا: 180 – 181) ليكن 13 سال پس از اعدام عليمحمّد شيرازي (در سال 1279ق)، در باغ نجيب پاشا از نبوت خود سخن ميگويد(هاچر، بيتا: 56) و پيش از گذشت هزار سال، مسلک بابيت و احکام آن را نسخ ميکند. (نوري، بيتا: 123 و 180) بر اين اساس يا ايده هزارهگرايي درست است که ادعاي نبوت و نسخ بابيت توسط نوري باطل است يا ايده هزارهگرايي صحيح نيست که همه ادعاهاي بابيان و بهائيان درباره نسخ اسلام و … باطل است.
د. لازم به بيان است که پيروان شيرازي، تنها با هدف رسيدن به مهدي موعود(ع) در پي او به راه افتاده بودند، از اينرو وي را ناسخ شريعت اسلام نميدانستند، زيرا پس از اعلام نسخ اسلام در بدشت توسط زرين تاج، بسياري از آنان دست از شيرازي كشيدند(افندي، 1992: 95؛ نك: آيتي، 1342: 130) و برخي که به پيروي از او باقي ماندند، دست از اسلام برنداشتند، ازاينرو آواره مينويسد: «قدوس فرمان داد كه زودتر از شبهاي ديگر به اذان و مناجات و تلاوت قرآن پردازند، چه كه عادت هر شبه ايشان بر آن بود كه قبل از صبح کلاً برخواسته با صداي بلند به تلاوت قرآن و دعا ميپرداختند و حتي گاهي صداي ايشان به گوش سپاهيان ميرسيد و يكي از منصفين ايشان گفته بود كه انصافاً اگر كفر آن است كه اهل قلعه دارند و اسلام اين است كه ما سپاهيان داريم، بايد از اسلام بيزار و كفر را خريدار شد، زيرا از قلعه هر شب صداي دعا و نماز و قرآن به گوش ميرسد.»(آيتي، 1342: 163)
4. 3. 2. دين و مقتضيات زمان
بهائيت براي نفي خاتميت و اثبات حقانيت خود، از اقتضاي زمان سخن ميراند؛ در حاليکه بهائيت پس از دو قرن، نتوانسته حتي يک درصد جمعيت جهان را به خود جذب کند و اين عدم توفيق، به معناي آن است که بهائيت با همه تلاشي که در راستاي همسوسازي آموزههايش با اقتضاي زمان به کار بسته، در دستيابي به هدفش ناکام بوده است.
ديدگاه اسلام در اينباره خلاف تعاليم بهائيت است، زيرا به باور قرآن حکيم، بسيار از مردم در پي هوا و هوس هستند: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلا»؛(فرقان: 44) نشانهها را ميبينند و ايمان نميآورند: «إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنين».(شعراء: 190) قرآن حکيم بيم و بشارت ميدهد؛ ولي آنان نميشنوند: «بَشيراً وَ نَذيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُون».(فصلت: 4) و در يک جمله، آنان عقل و انديشه خود را به کار نميگيرند: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون».(العنکبوت: 63)
روشن است که مقتضيات زمان ممکن است به صلاح بشريت باشد، از اينرو غالب معجزات پيامبران بر اساس مقتضيات زمان بوده است و ممکن است در جهت فساد باشد، از اينرو مصلح وجود دارد و عليه مفاسد زمان قيام ميکند(نک: مطهري، 1395: ج 1، 113) و اين قيام با آن خرافهاي تفاوت دارد که به عنوان «مجدِّد دين» از آن ياد ميشود.(همان، 226 – 232)
بر اين اساس اديان پيوسته خلاف مقتضاي بد زمان بودهاند، زيرا سيستم جهاني رو به افول و ترويج فسق و فجور است و دين براي مبارزه با اين سيستم ميآيد؛ پس بايد عليه او باشد، نه همراهش، از اينرو مقتضيات زمان، ميزان خوب يا بدي اديان نيست، زيرا پيامبران براي هدايت و تربيت ميآيند؛ يعني مقتضيات چيزي بوده و پيامبران براي تغيير آن آمدهاند.
هدايت و تربيت به اين معناست که شخص در جايگاهي نيست که ميبايست در آن قرار داشته باشد؛ اگر جايگاه فعلي هدف باشد که نياز به هدايت ندارد.
5. 3. 2. همزباني پيامبر با مخاطب
از وعدههاي الهي و بديهيات عقلي است كه هر پيامبري، ميبايست هر جا مبعوث ميشود، به زبان مردم همان سرزمين سخن بگويد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ». (ابراهيم: 4؛ نک: جوادي آملي، 1391: ج 6، 50) ولي آنچه در سيره شيرازي و نوري ميبينيم، کتاب عربي براي مخاطب فارس زبان و برعکس است.
ادعاي نبوت شيرازي در فاصله ميان سالهاي 1264 تا 1266ق و در تبعيد تبريز بوده است، از اينرو يا ميبايست کتابش را به زبان فارسي مينوشت يا به زبان آذري؛ ولي او دو کتاب «بيان» آورد که يکي فارسي مخلوط با عربي است و ديگري عربي آميخته به فارسي.
نوري نيز کتاب «اقدس» را به زبان عربي نوشت، در حالي که بهائيان مدعي هستند که مخاطبان وي فارسي زبان هستند و با اين بهانه که زبان علمي عصر قاجار عربي بوده است و نوري آثار فارسي نيز دارد، در پي توجيه اين اشکال هستند؛ (بينا، 1388: 193 – 195) ليکن هيچ يک از اين بهانهها، پاسخگوي اين اشکال نيست، زيرا عدم تطابق زبان پيامبر با مردم، خلاف حکمت است و خداي حکيم کار غير حکيمانه انجام نميدهد.
6. 3. 2. شخص محوري و شخصيت پرستي
با سركوب گسترده شورشهاي بابيت، سران اين گروهك، تشکيلاتي نوين و پنهاني به دست حسينعلي نوري (نوري، بيتا 4: 5 – 6) يا سليمان خان در تهران بنيان نهادند و پيروانشان را به اطاعت محض ملزم کردند. نوري در اينباره مينويسد: «کور شو تا جمالم بيني و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوي و جاهل شو تا از علمم نصيب بري و فقير شو تا از بحر غناي لايزالم قسمت بيزوال برداري. کور شو يعني از مشاهدهي غير جمال من و کر شو يعني از استماع کلام غير من. و جاهل شو يعني از سواي علم من تا با چشم پاک و دل طيب و گوش لطيف به ساحت قدسم در آيي.»(نوري، بيتا 3: 427 – 428)
اين عملكرد بهائيت نيز بر خلاف روش پيامبران الهي است، زيرا يکي از اصول مشترک همه پيامآوران الهي، پرهيز از خودبيني است که از صفات سلبي آنان بشمار ميآيد. آنان نيامدهاند که مردم را سوي خود فرابخوانند، زيرا شخصپرستي در حقيقت هواپرستي است و از برجستهترين هدايتهاي پيامبران آن است که مردم را از هرگونه هواپرستي پرهيز دادهاند؛ بر اين اساس آنان هرگز امتها را به خود دعوت نكردند:«وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابا»(آلعمران، 80)؛ بلکه آنان را سوي خدا خواندند.
بر اين اساس است که پيامبران خود را بنده خدا خوانده و از مردم ميخواستند جز خدا را نپرستند: «قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار»(ص: 65)؛ پس پيامبري نيامده است که بگويد مرا عبادت کنيد: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّه» (آلعمران: 79)، چون حقيقت توحيد نفي هر معبودي غير از خداست. (جوادي آملي، 1391: ج 6، ص 71 – 75) بر فرض توجيه اين جمله به لزوم اطاعتپذيري كامل از فرستاده الهي، باز اشكال اثبات اصل ادعاهاي نبوت و رسالت حسينعلي نوري باقي است و زماني اين توجيه از او و پيروان پذيرفته است كه اصل نبوت و رسالت وي را ثابت كنند.
7. 3. 2. دليل تقرير
بهائيت ماندگاري خود تا عصر حاضر را مهمترين دليل بر حقانيت خود ميخواند و در اينباره ميگويد: «اگر نفسي مدعي مقام شارعيت شود و شريعتي تشريع نمايد و آن را به خداوند تبارک و تعالي نسبت دهد و آن شريعت نافذ گردد و در عالم باقي ماند، اين نفوذ و بقاء برهان حقيت آن باشد؛ چنانکه بالعکس زهوق و عدم نفوذ دلالت بر بطلان دعوت زائله غير باقيه نمايد.» (گلپايگاني، 2001: 66-67)
بطلان اين ادعا روشن است، زيرا بازماندگان مدعيان دروغين و جريانهاي انحرافي بسيارند که بهائيت نيز به انحراف، نفوذ و بقاي آنان اذعان دارند، از گوسالهپرستان تا مدعياني همچون غلام احمد قادياني.(نوري، بيتا2، 7 – 8) اين استدلال، استقراء ناقصي است که بيشک بهائيان غيرمتعصب نيز بر بطلان آن اعتراف دارند، زيرا جريانهاي انشعابي و انحرافي و لائيک فراواني وجود دارند که بطلانشان روشن است و از بهائيت، سابقهاي طولانيتر دارند، از سوي ديگر پيامبران بر حقّ و صاحب شريعت فراواني بودهاند که اثري از پيروانشان وجود ندارد.(نک: نوري، 1998: 4 – 5؛ همچنين نک: افندي، 1988: 9 – 10)
همچنين بايد توجه داشت که بر اساس اين استدلال نميتوان از ابتدا حقانيت پيامبري را دانست و آن را اثبات کرد؛ بلکه بايد منتظر شد و ملاحظه کرد که در آينده نفوذ و بقاء دارد يا خير.
4. 2. ادله خاتميت پيامبر اسلام(ص) نافي ادعاهاي نبوت
اثبات خاتميت حضرت محمّد(ص) براي همه کساني که دين اسالم را به عنوان يک دين آسماني ميپذيرند (بهعنوان يک دليل درون ديني) قابل اثبات است و خدشهاي بر آن وارد نيست:
1. 4. 2. آيات دال بر خاتميت
بهائيان حقايق كتب آسماني پيشين را ثابت ميدانند،(نك: افندي، 1992: 216) از اين رو به آيات قرآن استناد ميكنند.(نک: پرهيزگار، 1395) آيات فراواني از قرآن كريم وجود دارد كه بر جاودانگي اسلام و خاتميت پيامبر اكرم6 دلالت ميكند كه نمونههايي از آنها را گزارش ميكنيم:
يك. آيه 1 سوره فرقان: «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً»؛
دو. آيه 9 سوره حجر: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»؛
سه.40 سوره احزاب: «ما كانَ محمّد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ».
2. 4. 2. روايات دال بر خاتميت
سران بابيت و بهائيت در موارد فراواني به سنت پيامبر اسلام6 و ائمه اطهار: استناد ميكنند. (نک: پرهيزگار، 1395) در اين بخش به نمونههايي از روايات دال بر خاتميت اشاره ميشود:
يك. حضرت محمّد(ص) درباره خاتميت خود ميفرمايد: «أَيهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا نَبِي بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي فَمَنِ ادَّعَي بَعْدَ ذَلِكَ فَدَعْوَاهُ وَ بِدْعَتُهُ فِي النَّارِ فَاقْتُلُوهُ وَ مَنِ اتَّبَعَهُ فَإِنَّهُ فِي النَّار». (ابن بابويه، 1413: ج 4، 163)
دو. پيامبر اسلام(ص) در نفي ادعاهاي پس از خود درباره نبوت جديد و امت تازه ميفرمايد: «أَيهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا نَبِي بَعْدِي وَ لَا أُمَّةَ بَعْدَكُمْ أَلَا فَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ». (همو، 1362: ج 1، 322)
سه. امام صادق(ع) نيز درباره خاتميت نبي امين6 و جاودانگي اسلام ميفرمايد: «حَلَالُ محمّد حَلَالٌ أَبَداً إِلَي يوْمِ الْقِيامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَي يوْمِ الْقِيامَةِ لَا يكُونُ غَيرُهُ وَ لَا يجِيءُ غَيرُه». (كليني، 1407: ج 1، 58)
نتيجهگيري
بر اساس پيشينهاي که از ادعاهاي عليمحمّد شيرازي و حسينعلي نوري بيان شد و شباهتها، تجانسها و اقدامات همساني كه ميان ادعاهاي وي و مدعيان پيش از او وجود دارد، روشن ميگردد كه ادعاهاي نبوت اين دو، نه تنها بداعت و تازگي ندارد، بلكه مسبوق به سابقه و الگوسازي شده از آثار جريانهاي باطني و انحرافي پيش از آنان است.
همچنين بر اساس اعترافات و تناقضهايي و اشکالاتي که در گفتار و کردار سران بابيت و بهائيت در موضوع خاتميت، نسخ اسلام و ادعاهاي نبوت و الوهيت وجود دارد و مخالفتهاي گفتاري و كرداري آنان با سيره مشترك انبياء، روشن ميگردد که حتي اگر ادعاهاي آن دو تازه و جديد بود نيز آنان نميتوانستند پيامبر و فرستاده الهي باشد.
پانوشت
* قرآن حکيم.
1. ابن بابويه، محمّد بن علي، 1413ق، من لا يحضره الفقيه، علي اكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
2. ابن بابويه، محمّد بن علي، 1362ش، الخصال، قم، جامعه مدرسين.
3. ابن بابويه، محمّد بن علي، 1395ق، کمال الدين و تمام النعمة، تهران، اسلامية.
4. اسلمنت، ج. اي، 1988م، بهاءالله و عصر جديد، ع. بشير إلهي، هـ. رحيمي، ف. سليماني، برزيل، دار النشر البهائيه في البرازيل.
5. اشراق خاوري، عبدالحميد، 1985، امر و خلق، ج 2، لانگنهاين آلمان، لجنه نشر آثار امري.
6. اشراق خاوري، عبدالحميد، 130الف، پيام ملکوت، بيجا، مؤسسه ملي مطبوعات امري.
7. اشراق خاوري، عبدالحميد، 130 ب، رحيق مختوم، بيجا، مؤسّسه ملّي مطبوعات امري.
8. اشراق خاوري، عبدالحميد، بيتا، قاموس توقيع منيع، تهران، موسسه ملي مطبوعات امري.
9. اشراق خاوري، عبد الحميد، 128الف، گنجينه حدود و احکام، بيجا، مؤسّسه ملّي مطبوعات امري.
10. اشراق خاوري، عبدلحميد، 128ب، مائده آسماني، بيجا، مؤسّسه ملّي مطبوعات امري.
11. اشعري قمي، سعد بن عبد الله بن ابي خلف، 1387، المقالات و الفرق، ترجمه محمّدجواد مشكور، چاپ دوم، تهران، انتشارات آشيانه كتاب.
12. افندي، عباس، 1988م، مفاوضات، هند، موسسه چاپ و انتشارات مرآت.
13. افندي، عباس، 2001م، مقاله شخصي سياح، هوفهايم، موسسه مطبوعات امري آلمان.
14. افندي، عباس، 1330، مکاتيب عبدالبهاء، بيجا، کردستان العلميه.
15. افندي، شوقي، 1992م، قرن بديع، کانادا، مؤسّسه معارف بهايي.
16. آيتي (آواره)، عبدالحسين، 1342ق، الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، مصر، السعادة.
17. القاضي، مجيد، 1361، مجموعه آيين و اندرز و رمز ياري، تهران، کتابخانه طهوري.
18. الهي، نورعلي، 1373ش، آثار الحق، تهران، نشر جيحون.
19. بغدادي، ابي منصور عبد القاهر بن طاهر، بيتا، الفرق بين الفرق، قاهره، مؤسسة الحلبي و شركاه.
20. بلاغي، محمّد جواد، 1381، نصايح الهدي و الدين الي من کان مسلماً و صار بابياً، قم، دليل ما.
21. بينا، 1388، جزوه رفع شبهات، ويرايش دوم، بيجا، بينا.
22. پرهيزگار، محمّد علي، 1395، مشرق موعود، شماره 39، نقد استناد بهائيان به آيات و روايات در اثبات مهدويت عليمحمّد شيرازي، قم، مؤسسه آينده روشن.
23. پرهيزگار، محمّد علي، 1394، انتظار موعود، شماره 49، پيشينه ادعاهاي مهدويت، نسخ اسلام و الوهيت سران بابيت در جريانهاي حروفيه و نقطويه، قم، مركز تخصصي مهدويت.
24. پرهيزگار، محمّد علي، 1396، انتظار موعود، شماره 56، بررسي و نقد تأويل قيامت موعود به قيام قائم، قم، مرکز تحصصي مهدويت.
25. جوادي آملي، عبد الله، 1391، سيره پيامبران در قرآن، ج 6، قم، نشر اسراء.
26. جوادي آملي، عبد الله، 1387، تسنيم، ج 14، قم، نشر اسراء.
27. دفتري، فرهاد، 1383، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاي، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز.
28. دوستدار، فرزين، 1379ش، روزنههاي اميد در آستانه قرن بيست و يكم، بيجا، انتشارات پيام دوستي.
29. ذکاوتي قراگزلو، عليرضا، 1393، جنبش نقطويه، قم، نشر اديان.
30. زعيم الدوله تبريزي، ميرزا محمّدمهدي خان، 1340، مفتاح باب الابواب، حسن فريد گلپايگاني، تهران، کتابخانه شمس.
31. سلطاني، مصطفي، 1384، مجموعه مقالات اسماعيليه، نبوت از ديدگاه اسماعيليان، قم، نشر مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
32. شاهرودي خراساني، احمد، 1392، حق المبين در اثبات مهدويت و ابطال فرقه ضاله بهائيت، محمّدحسن قدردان قراملکي، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير.
33. شريعتمداري، حميدرضا، 1384، مجموعه مقالات اسماعيليه، راهنماي مطالعات قرمطي، قم، نشر مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
34. الشهرستاني، ابيالفتح محمّد بن عبدالكريم بن ابي بكر احمد، 1421، الملل و النحل، بيروت، دارالمعرفة.
35. شيرازي، عليمحمّد، 132، بيان عربي، بيجا، بينا.
36. شيرازي، عليمحمّد، بيتا 1، بيان فارسي، بيجا، بينا. نسخه سايت بيانيك.
37. شيرازي، عليمحمّد، بيتا 3، لوح هيکل الدين، به ضميمه بيان عربي، بيجا.
38. شيرازي، عليمحمّد، بيتا 4، دلائل السبعه، بيجا، بينا. نسخه سايت بيانيک.
39. شيرازي، عليمحمّد، بيتا 5، تفسير سوره حمد، بيجا، بينا. نسخه سايت بيانيک.
40. الشيبي، كامل مصطفي، 1380، تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجري، عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير.
41. فاضل مازندراني، اسدالله، 132ب، ظهور الحق، بيجا، موسسه ملي مطبوعات امري.
42. قدس جورابچي، علاءالدين، بيتا، موعود كتابهاي آسماني، بيجا، بينا.
43. کسروي، احمد، 1364، تاريخ پانصد ساله خوزستان، بيجا، انتشارات خواجو.
44. كليني، محمّد بن يعقوب، 1407ق، الكافي، علي اكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية.
45. گلپايگاني، ابوالفضل، بيتا، کشف الغطا، تاشکند، مطبعه کوير.
46. گلپايگاني، ابوالفضل، 2001، الفرائد، هوفهايم آلمان، موسسه مطبوعات امري آلمان.
47. مجلسي، محمّد باقر، 1403ق، بحارالانوار، 110 مجلد، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
48. محمّدحسيني، نصرتالله، 1995م، حضرت باب، کانادا، مؤسسه معارف بهايي.
49. مرسلوند، حسن، 1388، گفت و شنودهاي سيد عليمحمّد باب با روحانيون، تهران، نشر تاريخ ايران.
50. مطهري، مرتضي، 1395، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، انتشارات صدرا.
51. مفيد، محمّد بن محمّد، 1413ق، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، قم، کنگره شيخ مفيد.
52. نعماني، محمّد بن ابراهيم، 1397ق، الغيبة، تهران، نشر صدوق.
53. نوري، حسينعلي، 137ب، مجموعه الواح بعد از اقدس، لانگنهاين آلمان، لجنه نشر آثار امري بلسان فارسي و عربي.
54. نوري، حسينعلي، 1998، ايقان، هوفمايم آلمان، مؤسّسه ملّي مطبوعات بهائي آلمان.
55. نوري، حسينعلي، بيتا 1، اقدس، بيجا، بينا.
56. نوري، حسينعلي، بيتا 2، اشراقات و چند لوح ديگر، بيجا، بينا.
57. نوري، حسينعلي، 1310، اقتدارات و چند لوح ديگر، بيجا، بينا.
58. نوري، حسينعلي، 137ب، مجموعهاي از الواح بعد از اقدس، لانگنهاين آلمان، لجنه نشر آثار امري بلسان فارسي و عربي.
59. نوري، حسينعلي، بيتا 3، ادعيه حضرت محبوب، بيجا، بينا.
60. نوري، عزيه، بيتا 4، تنبيه النائمين، بيجا، بينا.
61. هاچر، ويليام، دوگلاس مارتين، بيتا، ديانت بهائي، ترجمه پريوش سمندري، روح الله خوشبين، بيجا، مؤسسه معارف بهايي به لسان فارسي.
منبع: مقاله «پيشينه شناسي و نقد ادعاي نبوت سران بابيت و بهائيت»، محمد علي پرهيزگار، فصلنامه علمي ـ پژوهشي مشرق موعود، شماره 47، پاييز 1397.
در فضاي مجازي ما را همراهي كنيد:
اينستاگرام: instagram.com/bahaiat
ايتا: eitaa.com/bahaiat
تلگرام: t.me/bahaiat_com
سروش: sapp.ir/bahaiat.com
Leave a Reply