
غالب فرقهها هرمي هستند، از اين رو رهبر به تنهايي در بالا و پيروان همگي در پايين اين هرم قرار دارند. ساختار تشكيلاتي يك فرقه با ويژگيهاي زير شناخته ميشود:
۱. خودكامگي در ساختار تشكيلاتي
سركرده به عنوان مقام عالي و قدرت برتر شناخته ميشود. البته ممكن است قدرت معيني را به چند نفر براي نظارت بر وفاداري پيروان نسبت به تمايلات و حكم خود تفويض كند. هيچ دادخواستي خارج از سيستم رهبر به سيستم بالاتر قضايي وجود ندارد.
۲. ادعاي نوآوري و منحصر به فرد بودن
سران فرقهها ادعاي سنتشكني ميكنند و مي گويند چيز بديع و تازهاي ارائه كردهاند و تنها سيستم موفقيتآميز براي حل مشكلات زندگي يا پاسخ نارساييهاي جهان را به وجود آوردهاند. تقريباً همه فرقهها ادعا ميكنند كه اعضاي آنان «برگزيده»، «تكامليافته» يا «خاص» هستند؛ در حالي كه غير عضوها موجودات پايينتري به حساب آورده ميشوند.
۳. اخلاق دوگانه و منافقانه اعضاء
فرقهها در پي آن هستند كه اعضايشان اخلاقي دوگانه داشته باشند، از اين رو از اعضايشان ميخواند كه در درون گروه باز و راستگو باشند و جزئيترين و خصوصيترين مسائل را در برابر سركرده (يا سرگروهها) اعتراف كنند و در همان حال تشويق ميشوند تا غير عضوها را فريب داده و از آنان سوء استفاده كنند.
در برابر، مذاهب بر حق و گروههاي پايبند به اخلاق به اعضايشان آموش ميدهند كه در برابر همه راستگو و درستكار باشند و نسبت به يك مجموعه واحد از اخلاقيات در همه حال پايبند بمانند.
به هر حال فلسفه مسلط بر فرقهها اين است كه هدف وسيله را توجيه ميكند؛ نظريهاي كه به فرقهها اجازه ميدهد تا اخلاقيات خاص خودشان را خارج از مرزهاي اخلاقي نرمان جامعه به وجود بياورند.
Leave a Reply